جوک های اصفهانی

 اصفهانیه موز می خوره پوستش میزاره تو دفتره خاطراتش  «

...................................................................

 

دختر اصفهانیه به دوست پسرش می گه شب بیا خونمون اگه موقعیت خوب بود  «

 من یه سکه می اندازم پایین شب می شه دختره یه سکه می اندازه پایین ولی

هرچقدر وامیسته میبینه پسره بالا نمیاد سرش رو از پنجره بیرون می بره و بهش

میگه چرا نمیای پسره میگه دارم دنبال سکه می گردم دختره میگه بیا بالا

بهش کش بسته بودم الان تو دستمه

...................................................................

 

بچه اصفهانیه به باباش می گه بابا املا شدم بیست باباش می گه   «

پدرسگ مگه ده چه عیبی داره که اینهمه بیخودی خودکار مصرف می کنی؟

...................................................................

 

اصفهانیه به باباش زنگ می زنه واسه این که خرجش کمتر شه می گه  «

 من کاظم پول لازم باباش هم می گه من مریض قر نریز

...................................................................

 

اصفهانی با برق خونه همسایشون خودکشی میکنه  «

...................................................................

 

به اصفهانیه میگن شیرین تر از عسل چی خوردی؟میگه ترشی مجانی!!!  «

...................................................................

 

از یه اصفهانیه می پرسن وقتی سر یخچال میری چی می خوری  «

گفت:کتک

...................................................................

 

اصفهانیه سوار تاکسی میشه. آخر مسیر به راننده میگه: حاج اقا کراییه ما  «

چنئ شدس؟ یارو میگه:50تومن.

اصفهانیه میگه:چه خبرس اولا که 40 تومن بیشتر نمیشد.

بعدشم من 30 تومن بیشتر ندارم

حالا این 20 تومن رو بگیر یارو میشمره میبینه 10 تومنه ....

...................................................................

 

اصفهانیه به شکمش میگه: چقدر کار کنم تو بخوری؟ شکمش میگه: میخوای یه کم من کار منم  «

تا تو بخوری؟

...................................................................

 

بچه اصفهانیه توی امتحان بیست می‌گیره. باباش میزنه توی گوشش و میگه: خاک بر سرت   «

کنن، با نمره 10 هم میشه قبول بشی، حتما باید این همه خودکار حروم می‌کردی؟

اصفهانیه یه پوسته موز میبینه میشینه کنار موزه.  میگن: چرا اینجا نشستی؟ میگه:

آخه میخوام فکر کنند من این موزو خوردم.

...................................................................

 

اصفهانی رو میخوان زجر بدند، میبندنش به تیر برق و بهش میگین: کوچه اونطرفی شام   «

میدند.

...................................................................

 

اصفهانیه با برق خونه همسایشون خودکشی میکنه  «

...................................................................

 

یه تیکه آهن محکم روی پای یه اصفهانی میفته داد میزنه میگه آااااااااااااخ کفشم  «

...................................................................

 

یکبار یه اصفهانی خونش آتیش میگیره یه تک زنگ به آتش نشانی می زنه  «

...................................................................

 

یه روز یه مردی در اصفهان در یه خانه ای را میزنه وآب برای رفع تشنگی درخواست   «

میکنه دختر بچه ای دم در میاید و یک کاسه دوغ خنک به مرد میده ، وقتی مرد

تا آخر دوغ را سر میکشد به دختره میگه کوچولو شما هر که درب خانه تان را

بزنه و آب بخواهد بهش دوغ خنک میدید دختر بچه میگه نه بابا دیشب مهمان

داشتیم دوغ درست کردیم منتها سوسک افتاد توش برای همین چون

می خواستیم دور نریزیم دادیم شما خوردید ، با شنیدن این حرف مرد

عصبانی میشه و میزنه کاسه دوغ را میشکنه، آنوقت دختر داد میزنه

و میگه مامان - مامان این آقائه زد کاسه غذای سگمان رو شکست

...................................................................

 

بچه یه اصفهانی شکم درد میگیره میبرنش بیمارستان دکتره بعد از عمل   «

از اتاق عمل میاد بیرونو میگه الحمد و لله عمل با موفقیت انجام شد و ما

این سکه 5 ریالی رو از شکم بچه در اوردیم اصفهانیه میره جلو میگه آقای

دکتر اول 5 ریال ما رو بدین حسابمون با هم قاطی نشه

...................................................................

 

روز یه اصفهانی و یه تهرانی و یه قزوینی می میرند.آنقدر به خدا التماس می کنند تا  «

اینکه خدا با برگشتن آنها به دنیا موافقت می کنه به شرطی که دیگه گناه نکنند و گرنه

سنگ می شوند. خلاصه آنها به دنیا برمی گردند.همان اول کار تهرانیه یه دختره را

میبینه و می افته دنبالش. همان دم سنگ می شه.بعد مدتی اصفهانیه یه ?? تومانی روی

زمین می بینه خم میشه که برداره قزوینیه می گه : خاک تو سرت . هم خودت رو بدبخت

کردی هم منو

...................................................................

 

زن اصفهانیه داشته تو حیاط خونه با بچش بازی می‌کرده، هی مینداختتش بالا   «

میگرفتتش،‌ می‌گفته: این دودول چند تومنس؟! این دودول ده تومنس…این دودول صد تومنس!

درهمین حین یک جاهله داشته از اونجاها رد میشده، از تو کوچه داد میزنه: آبجی شوما

که قیمت دستتونس، بیا یک نگاه به مال ما بکن ببین چند میارزه!!!

...................................................................